بخش عمدهای از ادبیات موجود در باب احزاب دولتی، ناظر به عملکرد، کارایی و در نهایت، فرجام احزاب (مردم، ملیون) است. در حالی که مسئله اصلی این مقاله، انگیزه و نیت مؤسس احزاب نامبرده است. پرسش تحقیق این است که «چرا دولتهای اقتدارگرا، اقدام به تأسیس حزب میکنند»؟ یافتههای مقاله با اتکا به امتزاج چارچوبهای مفهومی گِدز و ماگالونی در باب احزاب دولتساخته در اتصال به دو مورد مطالعاتی حزب مردم و ملیّون، حکایت از آن دارد که احزاب به مثابه ابزارهایی برای بقای رئیس دولت (دیکتاتور) عمل میکنند. بدینمعنا که احزاب، زمان سقوط دیکتاتور را به آینده دور موکول و یا به استمرار حضور او در حکومت کمک مینمایند. بر این اساس، استنتاج میشود که محمدرضا پهلوی با اتکا به دو کارویژه مرسوم احزاب، یعنی کارویژههای «کنترل» و «رضایتبخشی» و بهطور تفصیلیتر، به مدد اقداماتی همچون بازتعریف نقش پادشاه، موازنه رقبای سیاسی، کادرسازی و درنهایت، همسان ساختن احزاب و گروههای سیاسی مخالف، به استمرار حضور خود در قدرت کمک شایانی کرده است.